آقا مهرسام آلوچه بابا و مامان

ما خیلی خوبیم خیلیییییییییییییییییی

هفته ی 26 بارداری

  سلام مهرسام جونی با کمک خدا ی متعال شما ٣٠/٠٥/٩٢  شما وارد هفته ی ٢٦ بارداری شدید. خیلی از این بابت خوشحالم و خدا رو شکر می کنم . عسل مامان لگد هاتم خیلی بیشتر شده .طوری که خاله مینا  یا بقیه وقتی موقع لگد زدن نگاه می کنن متوجه می شن که شما می خوای از شیکم مامانی بیای بیرون . خیلی عاشقتم عسلم ...
27 شهريور 1392

خرید واسه تو پسریه نازم

سلام جیگر طلای مامان سارا و بابا مهدی.. خوفی نفسم... شنبه ١٦/٠٦/٩٢ رفتیم .واسه آقا مهرسام جون کمد سفارش دادیم ،٢١/٠٦ کمد شما آماده بود ولی به اسرار بابا جونی همونجا برات تخت هم سفارش دادیم  تا جفتشو با هم بیاریم خونه.این هفته ٥ شنبه مامان زهرا جون با خاله محبوبه و بابا جون حسین میان اینجا تا برات سیسمونی بخریم به امید خدا.خیلی خوشحالم.خاله مینا هنوز اینجاست و با مامانینا که اومدن برمیگرده شمال چون باید بره مدرسه.خاله محبوبه میخواست بمونه ولی گفتم نمیخواد.چون بابا مهدی قبلا هم شب میرفت شرکت هم روز ولی الان به دخاطر من و تو می خواد تا مدتی فقط روز بره شرکت.ما خیلی دوست داریم.دلم واسه دیدنت لک زده. ...
26 شهريور 1392

هفته ی بیست و دوم بارداری

  سلام پسر طلا.. عشقه من که شما باشی ٢/٠٥/١٣٩٢ رفتي تو هفته ی بیست و دوم .هم به خودم تبریک میگم هم به تو نفسم که تو دلم داری هر روز رشد می کنی.از خدا هم ممنون.ماماني از يكم مرداد ديگه سر كار نمي ره .الانم چون سيستمه خونه مشكل داره اومدم از كافينت برات مطلب مينويسم .خيلي دوست دارم اینم تصویره هفته ی٢٢ ...
26 شهريور 1392

رفتم برای چکاب

  پسره نازم ١/٥/٩٢ برای چکاب رفتم پیشه خانم تاجیک .همه چیز خدا رو شکر خوب بود فقط فشارم ١٢ روی ٨ بود که گفت نمک باید کم بخورم .وزنم هم ٧٠ شده بود .صدای قلبتم گذاشت گوش بدم .خیلی خوشحال شدم .به دکتر گفتم که بیداری یا خوابی که قلبت انقد تند تند می زنه . گفت بیداره بیداره قلبشم عین ساعت میزنه .خداروشکر .ماشاالله.برات سونو هم نوشت .هنوز نرفتم به محض اینکه برم میام و برات مطلب می نویسم . منتظرم باش واسه دیدنت میام ...
26 شهريور 1392

تشکر از همه ی دوستان

  مامانی ها و دوس جونی ها ... از همتون ممنون که تنهامون نذاشتید و بهمون سر می زنید تو این شبهای احیا برای ما هم دعا کنید خیلی از همتون ممنون همتونو من و پسریم دوس داریم خدا خودش به هممون کمک کنه آمین ...
26 شهريور 1392

رفتن به سونو ...

  سلام پسر نازم ... 7/05/92 با بابا جون مهدي رفتيم سونو تا تو پسر نازم رو ببينم .خيلي استرس داشتم ولي بعد كمكم اروم شدم بابايي هم با من اومد تو اتاق سونو و از ديدن تو پسر نازم كلي لذت برد .هم من هم بابا مهدي به خاطر وجودت و بودنت از خدا ممنونيم .خيلي دوست داريم . همه ي اعضاء بدنت رو ديدم ... دو تا دستاي نازت و ... پاهاتو كه باهاشون بهم لگد ميزني .... صورته نازتو كه مي خوام بعدا گازش بگيرم ... ستون فقرات و............... خيلي خوشحالم بازم منتظرمون بمون ...
26 شهريور 1392