آقا مهرسام آلوچه بابا و مامان

ما خیلی خوبیم خیلیییییییییییییییییی

اسم شما پسر نازم

  من و بابا جون مهدي ديگه تصميم قطعي گرفتيم كه اسم شما رو آقا مهرسام قند عسل  بزاريم.اميدوارم از اسمت راضي باشي پسر خون گرم و مهربون من ...من از اول مرداد كه سر كار نميرم و چون سيستم خونه اينترنتش مشكل داره ميام و به خاطر تو از كافينت برات مطلب ميزارم .ناراحتم نيستم .خيلي خوشحالم اميدوارم بعدا كه اين مطالبو مي خوني .از يادگاري كه برات گذاشتم خوشت بياد .راستي همين الان كه تو كافينتم و خاله مينا هم باهامه و دارم برات مطلب ميزارم تو داري لگد ميزني شيطون .دوست دارم .تا بعد ...
26 شهريور 1392

رفتن به دكتر

  سلام مهرسام جونم امروز رفتم پيش خانم تاجيك تا سونو مو نشون بدم .خانم دكتر هم گفت خدا رو شكر هيچ مشكلي نيست . وزنتم 430 گرم شده .خيلي دوست دارم .منم خوبم .البته هميشه نه .آخه حالت تهوعم هنوز خوب نشده . ولي شكر .به خاطر بودنت . خيلي دوست دارم عسلم . ...
26 شهريور 1392

اولین احساس بابایی بعد از لمس تو

  پسره نام... مهرسام جونم بابایی 16/05/92 ساعت 9 و 24 دقیقه شب تو رو واسه اولین بار احساس کرد .خیلی خوشحال شدم ولی جالبش این بود که وقتی تو رو لمس کرد بهم گفت شکمتو تکون نده من متوجه شم .منم خندیدم و گفتم باهوش مهرسامه که لگد میزنه ... خلاصه بعد از اون بازم شما رو خدا رو شکر احساس کرد.... دوست دارم ...
26 شهريور 1392

اومدن بابایی با من به کافینت

  مهرسام جونی عشقه مامان چون سیستم خونه مشکل داره میایم کافینت و برات مطلب میزلارم .الانم داشتم مطلب میزاشتم بابایی کنارم .چون خوشش نمیاد تنهایی بیایم کافینت .الان اومدیم مسافرت شمال.خونه مامان بزرگینا. الان هم تو کافینتی که خاله محبوبه کار می کنه دارم برات مطلب میزارم .اونم بهت بوس داد. ...
26 شهريور 1392

رفتن به چکاب

  امروز ٠٣/٠٦/٩٢ برای چکاب رفتن پیش خانم تاجیک خدا رو شکر مشکلی نیست و شما صحیح و سالم داری رشد می کنی . خدا رو هزار بار شکر عسلم دوس دارم این چند ماه هم به خیرو خوشی بگذره و شما رو در آغوش بگیرم. آمین ...
26 شهريور 1392

سفر شمال

  پسر نازم سفر شمال گرچه اجباری بود و من به خاطر تو نمی خواستم برم و به اجبار بابا مهدی جون رفتم ولی خیلی خوش گذشت و حسابی استفاده کردم . یه روزشم که با بابا مهدی رفتیم ماهی گیری و کلی ماهی گرفتیم والبته کوچیک ،خیلی خوش گذشت .امیدوارم وقتی بدنیا اومدی سه تایی با هم بریم ماهی گیری . خیلی عاشقتم .بوس ...
25 شهريور 1392

پايان روز،ماه و ساله كاريه من 31/04/1392

سلام پسر نازم...  فردا آخرين روزه كاريه مامان ساراي تو هستش خيلي ناراحنم چون بعد از اين همه سال كار كردن ،چه تو مجرديم كه تو قسمت عوارض نوسازي شهرداري تو شهر خودمون يعني رودسر كار مي كردم و بعد از اونجا  آموزشگاه كامپيوتر( ايمن كامپيوتر) كار ميكردم كه همونجا با،بابا مهدي جون آشنا شدم و بعد از يك سال تصميم ازدواج گرفتيم . بعد از ازدواج هم كه يه مدت كوتاه تو يه مهر سازي و پارچه نويسي كه خوشم نيومد و اومدم بيرون وبعد از اون هم قسمت شد بيام پست بانك و همون شد كه اين چند سال تو دفتر خدمات پيشخوان دولت كار كنم چون شغله خوبيه ،دردسر داشتو داره ولي كدوم شغليه كه اينجوري نباشه من سارا مادر تو ،تو اي...
30 تير 1392

لباس واسه تو...

سلام نفسه من... پسره نازم امروز اولين لباستو واست خريدم .يعني قبلا چند دستي لباس برات گرفتن ولي اين لباستو خودم گرفتم يه لباس نارنجي ملواني با كلاه ،آخي ش دلم داره قش و ضعف ميره ماماني .هم لباستو هم بابايي رو با هم بغل كردم و محكم فشار دادم .البته ناگفته نمونه كه سه دست لباس بود كه با نظر بابايي اين نارنجي ملوانيرو برات برداشتيم.عاشقتم پسرم. انشاالله اين سري كه برم سونو اسمتم ميزارم توسايت تا ماماني ها و دوس جوني ها اسمتم بدونن خوگشله مامان ،قربون لگداي آرومت برم .امروز دمه ظهري كه بابايي خواب بود منم رفتم كنارش بغلش كردم و شكممو (يعني تو رو )چسبوندم به بابايي تازه احساستو نشون داده بوديو داشتي آروم آروم لگد مي زدي كه بابايي برگ...
27 تير 1392