تولد بابا جونی
سلام خوشگل من... بابا مهدی جون این هفته شب کار بود .ساعت ٥ و نیم می رفت سوار سرویس میشد و ساعت ٨ و پانزده دقیقه صبح میومد خونه .پنجشنبه هم وقتی بابایی رفته بود سر کار من و خاله مينا رفتيم كيك و كادو خريديم .خونه رو شب حسابي تميز كردم و استراحت كردم تا صبح شه و بابايي از شركت بياد خونه .صبح قبل از اينكه بابا مهدي جونت بياد خونه بيدار شدم و چايي گذاشتم . كيك و رو ميز چيدم و كادوشم گذاشتم كنارش شمع هاي روشم گذاشتم و روشن كردم .صداي زنگ در اومد .درو باز كردم و باهاش احوال پرسي كردم و بردمش سمت ميز غذا خوري توي آشپزخونه .گفتم فوتش كن .خوشحال شده بود ،منم بوسيدمش و تولدشو بهش تبريك گفتم .و اين آخرين تولدي بود كه بدونه تو پسر خوگ...
نویسنده :
مامان سارا
13:07