آقا مهرسام آلوچه بابا و مامان

ما خیلی خوبیم خیلیییییییییییییییییی

سال 1398 بعد از گذشت 6سال ورود دوباره به نی نی وبلاگ

سلام به همه دوستان بعد از گذشت چند سال و بعد از بدنیا اومدن آقا مهرسام دیگه به دفتر نیومدم و به کارهای دیگه مشغول بودم از 2سال و نیم به مهد فرستادمش و امسال به پیش دبستانی رفت و من هم مجدد برگشتم به دفتر امور مشترکین
21 آذر 1398

هفته ي 39 بارداري ...

  جيگيليه مامان از اونجايي كه بارداري كلا 40 هفته است .دكتر بهم گفت كه گناه داره زودتر به دنيا بيارمت.فردا يعني 29/08/92 وارد هفته ي 39 بارداري من ميشي. ديروز 27 آبان با دكتر صحبت كردم و شما رو 04/09/1392 به لطف خدا و حضرت ابوالفضل و امام حسين (ع) در آغوش ميگيرم.دوشنبه 4 آذر 92 صبح ساعت 6 بايد برم بيمارستان آماده شم تا دكتر جراحم كه فيليپيني هستش بياد عمل كنم.آخه خانم تاجيك فقط ماما هستش و جراحي نمي كنه و اين دكتر هم خانم تاجيك معرفي كرده و بعد يه مدت كوتاه كه چشامو باز كردم تو رو تو بغل بگيرم .خيلي خوشحالم.ولي تا اون روز دلم بالا مياد 26/08 خوابتو ديده بودم كه تو بغل مامان زهرا جون بودي و هممون نگاهت مي كرديم.خيلي دوست دارم مهر...
28 آبان 1392

تولد من

  ٢٧/٠٨/٩٢ روز تولد من بود گلم. بابايي منو بوسيدو بهم تبريك گفت .كادو تولد هم هزينه بيمارستان خصوصي شماست .چون دو ميليون و پانصد هزار تومن ميشه.ازش خيلي ممنونم .به خاطر توجهش به من و شما.انشاالله كه صحيح و سالم به دنيا بياي و بغلت بگيرم. آمين ...
28 آبان 1392

هفته ي 37 بارداري ....

  سلام مهرسام جون ..... با لطف خدا 14 آبان هفته ي 36 شما تمام شد و 15/8/92 وارد هفته ي 37 بارداري من شدي. از اين بابت خيلي خوشحالم .چون كامل شدي و ديگه مي توني به زندگي خارج از رحم ادامه بدي. براي چكاب هم رفتم .خدا روشكر مشكلي نبود .خانم تاجيك هم راضي بود اين چند وقت باقي مونده رو همراقب خودت باش گل پسر. ...
19 آبان 1392

هفته ی 36 بارداری ....

  ٨/٨/٩٢ وارد هفته ی ٣٦ بارداری من شدی پسرم... چکاب رفتم ،سونو هم رفتم .خدا رو شکر کیسه آبم دوباره به حالت اول برگشته بود.فقط یه کم هنوز کوچولویی.تو رو خدا یه کم بیشتر توپولی شو... دوست دارم منتظرم باش ،بازم میام
14 آبان 1392

شمارش معكوس براي ديدن تو .....

  مهرسام جونم اين روزا خيلي دير مي گذره .هر روز بيدار مي شم و انگار تا شب به اندازه ي 1 سال گذشته ،خيلي دوس دارم به اميد خدا و اين ماه عزيز صحيح و سالم بغلت بگيرم .راستي بابايي خوابتو ديده بود .گفت ديده يه پسر ناز و تپل تو بغلش بودو داشته تكونش ميداده.آخي خيلي خوشحال شدم. من كه دارم ديوونه ميشم مامان زهرا جون و آقاجون حسين و دايي مهران و زندايي فاطي همه منتظرن خاله مينا كه بدتر .ميگه پس كي دوس پسرم بدنيا مياد خاله محبوبه هم كه هنوز پيشه مونه . جديدا بي اعصاب شده. الان اينجا پيشم نشسته توكه ماشاالله داري .اينورو سوراخ مي كني ميري يه ور ديگه .خلاصه .بيكار نيست. مراقب خودت باش تپليه من. انشاالله هميشه س...
14 آبان 1392